مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات نفسم

سال نو مبارک

سلام به دوستای خوبمون  سال نو مبارک  ارزوی بهترینهارو براتون دارم تو سال جدید انشالله در کنار نینی هاتون شادو سالم و سر زنده باشین و سالی پر از برکت داشته باشین  ما امسال عید مسافرت نرفتیم چون همه جا هوا سرد بودو بارندگی خلاصه خونه موندیم و دید و بازدیدای عید میرفتیم یا مهمون داشتیم یا مهمونی بودیم مهدیارم فقط شیطونی میکرد  همین که میگفتم بیا لباس بپوش بریم عید دیدنی میگفتی بازم میخوایم بریم خونه مردم  وقتی عیدی میگرفتی تشکر میکردی یا یه وقتهایی هم میگفتی نمیخوام قلکم پر شده مرسی توی ایام عید زمان خواب و خوراکت به هم ریخت نه به موقع میخوردی نه به موقع میخوابیدی واسه همین منم خسته میکردی  گل پسرم عا...
16 فروردين 1395

بدون عنوان

سلام به روی ماه گل پسر عزیزم و دوستای خوبمون برای همه روزهای اخر سال خوشی رو ارزو میکنم  عزیزم ماشالله حسابی شیطون شدی ما هم دیگه خونه تکونیمون با کمک تو تموم شد و الان دیگه کمکم باید منتظر بهار باشیم این فکرو میکنم اگر تنوع فصل ها نبود چه زندگی یک نواختی داشتیم و همش خسته کننده بود مخصوصا ماهایی که صبرمون کمه و زود خسته میشیم من خیلی خوشحالم که هوا خوب میشه و دیگه میشه راحت بیرون بریم از طرفی هم خوشحالم که پسرکم داره اقا میشه و من یه کم از قبل راحت تر شدم و نیاز نیست قدم به قدم همراهت باشم عزیزم اولین سین امسال سایه بابا رسولو برا خودمون ارزو میکنم بعد سلامتی برای خودمون وهمه و خانواده هامون...
15 اسفند 1394

خونه تکونی با مهدیار شیطون

سلام به گل پسرم که یه دنیا دوستش داریم این روزا داریم میریم تو حال و هوایی ماه اخر سال یعنی اسفند عزیزم امروز که دارم برات این پست رو میذارم بیست و دوم بهمن ماهه و گل پسرم خوابیده امروز چون بابا رسول تعطیل بود تصمیم گرفتیم اشپز خونه روتمیز کنیم که کلی از کاراشو بابا رسول انجام داد و انصافا خیلی تمیز شده صبح که صبوته خوردیم  دست به کار شدیم شما هم که دیدی ما داریم وسایلارو جمع میکنیم از اشپز خونه تا تمیز کنیم کلی از بهم ریختگی ذوق میکردی و کلی کنجکاوی میگفتی بابا رسول مبارکه من و بابا رسولم که از دست زبون ریختنات میخندیدیم امروز هر کاری میکردیم بری پایین تا ما به کارمون برسیم نمیرفتی یا میرفتی زود میاومدی حالا همش...
22 بهمن 1394

چندتا از عکسای مهدیار

پسرک شیرین زبون من قربون اون حرف زدنات بشم عزیزم کلی برای ما شیرین زبونی میکنی تمام روز منو پر کردی عزیزم از اینکه روزم با کنار تو بودن شروع میشه و شبم با شیرین زبونیای تو که برای خودت قصه میگی منو بابا رسولم کلی از قصه گفتنت لذت میبریم و میخندیم تموم میشه خوشحالم پسرکم چندتا شعر جدید دیگه یاد گرفتی هر قصه ای رو یک بار برات بگم یاد میگیری  فدات بشم عزیزم انقدر حرف زدنت با مزس که نمی دونم چه جوری توضیح بدم ولی تا میتونم ازت فیلم و عکس گرفتم حتی صداتم ضبط کردم خدایا به خاطر همه نعمت هایی که به ما دادی شکرت ...
7 بهمن 1394

تولد سه سالگی مهدیار

عزیزم پسرک سه ساله مامان خیلی دوست داریم و یه دنیا ارزو های خوب برای  گل پسرم داریم تولد سه سالگی مبارک جیگر مامان زود بزرگ نشو مادر کودکیت را بی حساب میخواهم و در پناهش جوانی ام را....! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن جیغ بکش گریه کن لوس شو بچگی کن ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . ارام ارام پیش برو   ان سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم . هرچه جلو تر میروی همه چیز تندتر از تو قدم بر میدارد. کنار تو انگار جهان منو رعایت میکند برای ارامشم همین حضور کفایت میکند روزی که بی تو سر بشه برای من بی محتواس تولد امسال گل پسری خونه مامان معصومه بود خیلی هم خوش گذشت عاشقتم نفس مامانم ...
4 دی 1394

اولین برف زمستونی امسال با مهدیار

وقتی از پنجره دیدی داره برف میاد دیگه ذوق زده و با عجله لباساتو اوردی میگی تنم کن برم پایین برف بازی منم همراهیت کردم مامان معصوم وبابا رضا هم اومدن تو حیاط و کلی بازی کردن باهات فدای گل پسرم بشم  عزیزم عکسات زیاد جالب نشد اینم بیمارستانی که پسرکم توش به دنیا اومده و چون میدونستم روزایی سه شنبه دکتر شهابدینی همون خانوم دکتر خوبی که گل پسرمو به دنیا اورد بیمارستان چمرانه بردمت تا باهاش عکس یادگاری بگیری ولی ما دیر رسیده بودیمو دکتر رفته بود انشالله دفعه دیگه چند وقت پیشا بابا رسول باهات بازی میکرد منم تو اشپز خونه بودم داشتم شام درست میکردم بعد دیدم ساکت شدین اومدم ت...
19 آذر 1394

شیرین زبون خونه ما

این روزها خیلی شیرین زبونی میکنی عزیزم وقتی یه چیزی از من میخوای که بهت نمیدم میگی خواهش میکنم  عزیزم عروسم بده به من منم که دست و پام شل میشه و طاقت نمیارم  حسابی بوست میکنم هربار که میری پایین خونه مامان معصومه و میای بالا در میزنی درو که باز میکنم میگی سلام خوش اومدم به بابا رسول میگی بیا مارو ببر خونه مامان امنه ندیدمشون دایی محمدو خیلی دوست داری و تازمانی که ما اونجاییم باهاش بازی میکنی البته چه بازی کردنی یا میخوای بزنیش یا اینکه هر چیزی که دستته میخوای بهش امپول بزنی دیروز بهت گفتم قربون پسرم برم حوصلش سر رفته چه کار کنم برات گفتی ببر منو دکتر امپول بزنه خوب بشم خیلی سارارو...
30 آبان 1394

عکسهای امسال محرم مهدیار

یا سید شهدا یا امام حسین  امام حسین در روز عاشورا اهمیت سه چیز را نشان داد اول حق الناس دوم نماز اول وقت وسوم دل نبستن به غیر خدا پسرک عزیزم قربون اون قلب کوچیکت بشم هر وقت قلبت گرفت بگو یا حسین امسال محرم برای تو تازگی داشت بعضی  چیزارو امسال بهتر درک میکنی و برات تازگی داره مثل سینه زنی تعزیه وهیت  امیدوارم که حسینی باشی عزیزم در اینده     ...
5 آبان 1394