سومین سیزده به در با مهدیار
سلام عزیزم امسال سیزده بدر خیلی خوش گذشت خدارو شکر پسرکم از صبح که رفتیم بیرون کلی بازی کردیو منم همش دنبالت بودم که خدایی نکرده زمین نخوری یا تو اب رودخونه نیفتی حسابی مامانو خسته کردی یه کمی هم بابا رسول رو من و بابا رسول مجبور شدیم ببریمت بالای کوه تا دستت رو هم میگرفتیم یا بغلت میکردیم گریه میکردیو میگفتی من من یعنی میخواستی خودت راه بری البته راه که چه عرض کنم راه رفتنت بیشتر شبیه دویدن سر به هوا راه میری به خاطر همین همیشه مواظبتم میرفتی لب رودخونه و سنگ مینداختی تو اب سنگهای کوچیک هم قبول نداشتی میخواستی بزرگ باشه که با زور بلند کنی ازدست تو پسر با این کارا و زور گفتن هات
سیزده بدر مثل هر سال با بابا رسول و اقا جون و مامانی و محمد و خاله عادله وحسن اقا و سارا کوچولو بودیم اولین سیزده بدری بود که سارا کوچولو هم پیشمون بود حسابی هم سرو صدا میکرد و مثل همیشه دلبری الهی خاله قربونش بره
اینجا هم اخم کردی که دنبالت نیام وبذارم خودت بری