اشپز کوچولو
سلام به عزیزه دلم پسرکم امروز یه کم سرما خوردی و تب داشتی برای همین همش از صبح بهونه میگرفتی منم کلی کار داشتم ولی با دل پسرم راه اومدم و کلی باهات بازی کردم نه صبحونه درست خوردی نه ناهار منم زورت نکردم و گذاشتم بخوابی بعد بیدار شدی بخوری
امروز حس آشپزیت اومده بودو قابلمه اسباب بازیتو میخواستی بذاری رو گاز تا مثلا غذا بپزی منم هر کار میکردم که یادت بره گیر داده بودی و نمیرفتی خلاصه اجازه دادم غذا تو بپزی کلی هم به من غذا دادی فکر کنم غذای خودت رو خوردی سیر بودی آخه چند روز پیش رفته بودیم خونه مادر جون اونجا با هلیا کلی خاله بازی کردی و ما از کاراتون میخندیدیم قربون پسرکم بشم که این دختر خاله ها مجبورش میکنن که خالیه بازی کنه البته خودتم بدت نمیاداااااا
این روزا خونه مامان آمنه هم هم بازیت سارا کوچولو شده هزار ماشالله خیلی بلا شده و برای ما حسابی دلبری میکنه الهی خاله قربونش بره خاله میذارتش تو راروئک توهم هولش میدی سارا هم چشمش به توه و برات خیلی ذوق میکنه پسرکم با اینکه اونجا ماشین داری بازم دوست داشتی بری تو راروئک سارا همین که خاله عادله هم سارا رو از تو راروئک بیرون آورد شما هم از خدات بود سوار شدی یاد نوزادیات کردی اصلا به سارا برخلاف تصور ما حسادت نمیکنی خیلی دوسش داری و همش میخوای بوسش کنی قربون پسرک مهربونم بشم
قربون این آشپز کوچولو بشم کلی کار داشته باشی و اینجوی هم سر کار باشی
خاله بازی با هلیا