بدون عنوان
مهدیارم پسر شیرینم تمام دنیای من و بابا رسول شدی داشتن تو ما را از همه چیز بی نیاز میکنه تمام فکر و ذکر ما شده مهدیار بابا رسول تو طول روز چند بار زنگ میزنه تا حالت رو بپرسه به من میگه گوشی رو بده دست مهدیار توهم یه موقع هایی یه چیزایی میگی که ما مفهومش و نمی فهمیم ولی خیلی بامزه میشی عزیزم پسر خوبم چند روز سرما خوردی مدام بهونه میگرفتی وقتی مریض میشی اشک منم در میاری خیلی اذیت میکنی همین جوریش غذا نمی خوری چه برسه به اینکه مریض بشی ولی با دادن لیمو شیرین و سوپ شلغم الان یک کم بهتری خدا کنه تب نکنی الان فقط بی حوصله هستی و بینیتم گرفته از این به بعد پاییز اومد و بیرون رفتن ها و تفریهامون کمتر میشه بیشتر بایید تو خونه باشیم چون بابایی فقط بعد از ظهر ها میتونه مارو بیرون ببره که غروبا هوا سرد میشه.الان ساعت شیش و دهدقیقه غروبه تو خوابی قربون خوابیدنت عزیزم اینم عکسیه که همین الان ازت گرفتم نفسم