بدون عنوان
به نام خدا تا به امروز پسر عزیزمون19 ماه و 27 روز ش شده عزیزم یه موقع های احساس میکنم خیلی زود داری بزرگ میشی یلی دلم واسه نوزادیهات تنگ شده زندگی مامان کلی شیرین کاری میکنی وقتی که میخوابی فکر کاراتو میکنم و قربون صدقت میشم دیروز با بابا رسول روز جمعه بردیمت بیرون اول رفتیم پاساژمن خرید داشتم تا چشمت به پله برقی افتاد کلی سرو صدا کردی خواستی بری بالا بابایی بردت رو پله هم اجاز نمیدادی دستت رو بگیره دوباره با بابا برگشتین پایین هی میخواستی بری برگردی خلاصه تا من خریدمو بکنم کلی بازی کردی .تو پاساژ هر بچه ایرو میدیدی میدویدی و بغلش میکردی حتی از خودت بزرگترو .بعد با بابای بردیمت پارک اول بستنی خوردی بعدم رفتی بازی چرخو فلک سوارت کردیم اولش که اروم میچرخید جیغ میزدی وسرو صدا میکردی بعد که تند شد دیگه ساکت شده بودی هرچی هم صدات کردیم سرتو از ترس بر نمی گردوندی کلی با بابای از کارت خندیدیم بعد طبق معمول چند باری پشت سر هم اسب سوار شدی تا رضایت دادی برگردیم خونه.نفسم عزیزم جیگرم لحظه لحظه زندگی من و رسول با تو پر از شادی میشه نگاه تو به ما امید میده خدا تورو واسه ما افرید