مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات نفسم

جشن قرآن پسرکم

فدای تو بشم که امروز سر صف قرآن سوره توحید رو خوندی الهی من قربون گل پسرم بشم که مثل خودم ذوق این کارارو داری آرزوی من موفقیت همه بچه ها و بعدم گل پسرم هست امیدوارم قرآن نگهدار همه بچه ها باشه پسر منم درپناه قرآن و ائمه اطهارو خداوند بزرگ باشه 💞 خدایا شکرت ...
12 آبان 1398

اولین حرف و کلمه ای که پسرم یاد گرفت

سلام گل پسرم همدمم عشقم زندگیم خیلی دوست دارم خداروشکر به خاطر داشتنت فدای اون مشق نوشتن و بخش کردنو صدا کشی کردنات بشم من اخه خداااااا گل پسرم آقا شده دیگه حروف آ ا و ب رو یاد گرفتی الهی من بگردم که خودت سرمشق میگیری و مینویسی 😊 کاردستی پسرم 😍😍 ...
11 آبان 1398

جشن شکوفه ها

اولین روز مدرسه پسرم 💝 خدایا شکرت ممنونم به خاطر همه چیز 💝 خدایا شکرت امیدوارم همه پدر مادرا شاهد موفقیت فرزندانشون باشن و آرزو دارم همه بچه ها شادو سلامت و پر از ذوق و شوق باشن 💝 بلاخره اول مهر هم از راه رسید و بوی پاییز و مدرسه و شورو شوق بچه ها پسرکم مثل همه هم سن و سالاش اماده شد و صبح وقتی بابا رسول رفت سرکار ماهم بیدار شدیم بعد از خوردن صبونه راهی مدرسه شدیم 💜 وقتی رسیدیم مدرسه نزدیک در دستمو رها کردی و دویدی طرف مدرسه انگار چند سال با اون مدرسه جدیدت آشنا هستی بچه هارو بادقت نگاه میکردی و میدیدیم که انگار دوست داری باهمشون دوست بشی بعد اینکه چندتا عکس ازت گرفتم صف  تشکیل دادین و پسرکم رفت اول صف وایساد و بعد تقسیم شدین تو پنج تا...
4 مهر 1398

لق شدن اولین دندون شیری پسرم

چقدر همه چیز زود میگذره انگار همین چندوقت پیش بود پسرکم اولین دندونش نوک زدو دراومد و من چقدر ذوق کردم دیروز بهم گفتی مامان دندونم لق شده من نگاه کردم دیدم ای جااااااان اولین دندونی که داومد دندون پایینت لق شده هم خوشحال شدم چون برای خودم تجربه شیرینی بود وقتی دندونم لق شده بودو افتاد فکر میکردم دیگه بزرگ شدم و فکر میکردم نشونه مدرسه رفتن افتادن دندونه هرکسی میگفت دندونت افتاده میگفتم بله باید برم کلاس اول دیگه و هم یه کم ناراحت شدم چون واقعا این دنیا چقدر زود میگذره نوزادیت و کودکی و نوجوانی و جوانی .....به یه چشم برهم زدن و امیدوارم خاطرات خوبو خوش برای همه رقم بخوره عشق مامان عزیزم خداروشکر میکنم به خاطرداشتنت به خاطر  وجود پاک تو ت...
5 مرداد 1398

واکسن 6سالگی

عزیزه دلم پسرکم الان سه روزه واکسن زدی و حال نداری خداروشکر امروز بهتری صبح با کلی قربون صدقه بیدارت کردم که خوش اخلاق باشی بعد بابا رسول اومد بردیمت درمانگاه حضرت محمد که واکسنتو بزنی بهت گفتم میریریم ژل میزنن خونه بهت گفتم که چه مدلی واکسن میزنن و اینکه تو نباید اصلا نگاه کنی چون برا چشم ضرر داره 😉😄 قبل از واکسن درخواب ناز ساعت 7صبح 😴😴😴 درحالت درازکش شلوارتو پات کردم 😍😘 موقع واکسن زدن متوجه نشدی و درد نداشتی واز ذوقت میخندیدی یه جایزه هم بابا رسول برات خرید که خانومه بده بهت ژل بازی بودکلی ذوق کردی اینجا اوردمت خونه اومدیم اینجا خونه دارم بهت صبونه میدم 😚😚 ...
22 خرداد 1398