مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات نفسم

واکسن 6سالگی

عزیزه دلم پسرکم الان سه روزه واکسن زدی و حال نداری خداروشکر امروز بهتری صبح با کلی قربون صدقه بیدارت کردم که خوش اخلاق باشی بعد بابا رسول اومد بردیمت درمانگاه حضرت محمد که واکسنتو بزنی بهت گفتم میریریم ژل میزنن خونه بهت گفتم که چه مدلی واکسن میزنن و اینکه تو نباید اصلا نگاه کنی چون برا چشم ضرر داره 😉😄 قبل از واکسن درخواب ناز ساعت 7صبح 😴😴😴 درحالت درازکش شلوارتو پات کردم 😍😘 موقع واکسن زدن متوجه نشدی و درد نداشتی واز ذوقت میخندیدی یه جایزه هم بابا رسول برات خرید که خانومه بده بهت ژل بازی بودکلی ذوق کردی اینجا اوردمت خونه اومدیم اینجا خونه دارم بهت صبونه میدم 😚😚 ...
22 خرداد 1398

اخرین روز پیش دبستانی

سلام به همگی قربون پسر نازم برم😘 امروز آخرین روز مدرسه شون بود اردیبهشت ماه۱398 که آخرین روز پیش دبستانی بود 😍 قربون اون خندیدن و ذوق کردنت عشق مامان 😊 اینجا ازمایش داشتین ساختن کوه اتشفشان 💋😗 عزیزه دلم خداروشکر امسال رو به خوبی گذروندی و مدرسه رو دوست داری البته معلم بسیار خوبی داشتی انشالله برای کلاس اول همین مدرسه ایمان اسم گل پسرمو بنویسم 😙😘🙎 ...
26 ارديبهشت 1398

یه روز زیبای بهاری کنار رودخونه

پسرم قهرمان میشه 😉😍 پسرکم سنگ جمع میکنه برا گلدونامون 😄 مامان خوشکلم 😍 اقاجون مهربونم 😍 کوه نوردی با مهدیار از قشنگیهای این دنیا وجود مادرم 😍😚 دخترت فدای نگاه قشنگت مهربونم 💝 وقتی بابا رسول داره برام گل میکنه و عکس یهویی میگیرم 😄 دوستون دارم 💝💝 ...
17 ارديبهشت 1398