مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات نفسم

دست گلی که مهدیار به اب داد

1397/11/13 16:25
نویسنده : مامان فاطمه
681 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به پسرک خوشکلم و شیطونو وروجکم

عزیز چند شب پیشا من تو اشپزخونه مشغول اشپزی بودم پسرکمم درحال بازی یه دفعه یه صدای بدی از تو اتاقت اومد مثل صدای افتادن یه چیزی بود ترسیدم دویدم طرف اتاق دیدم کمد ت افتاده تو هم  زیر کمدی😰😦

شیشه های کمد شکسته بود توهم زیر  کمد بودی اصلا صدات در نیومداز ترس هول کرده بودی  😚

وقتی اومدم طرف اتاقت دیدم کمدت افتاده تو هم زیر کمدی دیگه نمیدونستم چیکار کنم از ترس بابا رسول هم  تو راهرو بود از صدای جیغ من اومد کمد و بلند کردیم پسرکم زیر کمد افتاده بودولی خدا را شکر بغلت کردم از ترس همه جا تو نگاه کردم دیدم هیچ اتفاقی برات نیافتاده از خوشحالی که هیچ اتفاقی نیفتاده گریه ام گرفت تو هم شوکه شده بوده گریه نکردی اصلا گریه نکردی فقط هول کرده بودی 😘😙😗

از صدای کمد که افتاده بود مامان معصوم هم ترسید اومد بالا بغلت کرد خدا را شکر سالمی خیالمون راحت شد ولی وسایلت خیلی هاش داغون شده شکست کمدتم شیشه ها شکست 😓

خلاصه اینکه خیلی ماشالا شیطونی کشوهای کمد تو باز میکردی از کمد میرفتی بالا که از توش چیزی وداری😦بارها دیده بودم دعوات کردم بهت گفتم چیزی میخوای به خودم بگو من بهت بدم ولی گوش ندادی تا بالاخره کمد انداختی ولی خدا را شکر که یک مو از سرت کم نشد اگر خدایی نکرده یه شیشه ای چیزی تو دستت میرفت به چشمت میرفت میخواستم چه کار کنم 😢

تو اون حال که من خیلی ناراحت بودم و همه مون ناراحت شدیم از اتفاقی که برای تو افتاد برگشتی میگی مامان زلزله بیاد اینجوری میشه اتاقم 😊

مامان آمنه فهمید کلی ناراحت شد مثل همیشه سفارش کرد که برات اسپند دود کنم😊گفت پسرم شیرین کاری میکنه چشم میخوره خداروشکر اتفاقی براش نیافتاد😞😊



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)