مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات نفسم

سفر شمال

1396/3/11 10:05
نویسنده : مامان فاطمه
288 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به همه دوستان خوب وبلاگی
خیلی خوشحال شدم که از طریق تلگرام میتونم وبلاگ گل پسرمو به روز رسانی کنم
چون تبل شده بودم اینستاگرام و تلگرام چون دسترسی اسون داشتن واقعه تبل شدم و دیگه اینکه بخوام پای کامپیتور بشینمو نداشتم ولی دیگه با این امکان که گذاشته شده خیلی راحت میتونم همه جا از خاطرات گل پسرکم مطلب بذارم و واقعا از مدیریت نی نی وبلاگ ممنونم خیلی خیلی ممنون
چند روز پیش سفره چندروزه به شمال داشتیم با مامان معصومه و بابا رضا بابا رسول مارو رسوندو خودش به خاطر کارش نتونست بیاد جاش خالی بود پسرکم یه آبو هوایی عوض کردی حسابی بازی کردی تودریا
الانم که این مطلبو مینویسم ساعت نه سی وپنج دقیقه صبح و گل پسرم خوابه روز ششم ماه مبارک رمضان 1396وگل پسرمن چهارسالو پنج ماهه شده
مهدیار شیرین زبون و شیطون من گل پسرم هنوز بعضی کلمه هارو اشتباه تلفظ می کنی و ما کلی از دستت میخندیم
مثلا به استخون میکی اسخنون
به تمساح میگی تسماح
به استکان میگی اسکانان
به قابلمه میگی قالبمه
وچندتا کامه دیگه که الان یادم نیست عزیزم من و بابا رسول عاشقتیم و تمام سعیمو میکنم که از پس تربیت خوب تو بر بیام یه کم لجباز شدی شاید به خاطر حمایت کردنته ولی من بازم یه وقتایی دلم نمیادو کوتاه میام
با ساراجون که اصلا نمیسازین واقعا نمیدونم چرا انقدر ضد هم شدین طوری که خاله عادله خونه مامان امنه هستن ما نمیریم کلی دلم براشون تنگ میشه چون بریم نیم ساعت اول خوبین بعد دعوا ها و جیغ زدنا و گریه کردناتون شروع میشه


عکس امروز که خوابی عزیزم









تو راه برگشت از شمال







چوب بزرگ پیدا کردی داری میاری بذاری تو اب ماهی بگیری



فدای خندیدنت







این مدلم خودت خواستی عکس بگیری





بابا رضا رو با زور بردی اون بالا



دنبال چوب بلند واسه ماهیگیری میگردی



لب رودخونه وسط جنگل نور













بازارگل

























اینم پونه هاییه که با هم کندیم از نزدیکیه خونه و الان اوردیم داری برام میشوری فدای دستای کوچیکت عاشقتم




پسندها (1)

نظرات (0)