مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات نفسم

سارا کوچولوی ما

الهی خاله قربونت بره عزیزه دلم هر باری که میبینمت خوشکل ترو خوشمزه ترمیشی خواهرزاده خیلی عزیزه دوسش دارم یه عالمه مهدیارم همینطور امید وارم زیر سایه پدر و مادر خوشکل و مهربونش همیشه سالم و شاد باشه   امیـــــــــــــــــــــــــن الهی خاله قربونت بره عزیزم  عکس جدید ازت ندارم حتما این دفعه چندتا عکس خوشکل ازت میگیرم لهی قربونت برم خاله جون دستت خوشمزه ست نه پسونک میخوری نه شیشه شیره خشکم با قطره چکون میخوری ولی در عوض عاشق سشت دستتی چنان ملچ و مولوچی هم میکنی موقع خوردنش   اینم چندتا عکس از سشت خوردنت ای جونم که به پسر خالش بوس میده مهدیارم عاشق بوس کردنته از دور که داره میاد ...
27 آذر 1393

غذا خوردن مهدیار

عزیزم گل پسر مامان دیگه کم کم خودت غذا  میخوری برات غذاتو میذارم جلوت و هم خودت میخوری هم من کمکت میکنم و بهت غذا میدم از زمانی که شیر خشکت رو قطع کردم غذا خوردنت بهتر شده عزیزم  هنوز هفته ای یک بار برات سوپ درست میکنم ولی دیگه کامل غذاهای  صفره رو میخوری ماست و دوغم خیلی دوست داری صبحونه هم فرنی و تخم مرغ و تخم بلدرچین و سمنو  و نون شیرمال و خامه خیلی دوست داری خیلی حلواهم دوست داری نوش جونت عزیزم دوست دارم جیگر مامان   اینجا پسرکم کوچیکتر بود وقتی عکسهای قبل تو میبینم دلم واسه اون دوران تگ میشه و دوست دارم الانم زمان دیر بکذره عزیز دلم برات ژله درست کردم زیاد دوست نداشتی ...
26 آذر 1393

مهدیار وخانه کودک

عزیزم چون هوا سرده  دو سه بار در هفته پسرمو میبریم خانه کودک اونجا کلی بازی میکنی و خیلی دوست داری  طبق معمول بابا رسول بیشتر از شما دوست داره ...
24 آذر 1393

برات سلامتی ارزو میکنم همیشه

الهی من بگردم پسرکم برای بار دوم مریض شد عزیزم دیشب خونه مامان امنه بودیم کلی بازی و شیطونی کردی کلی هم از کارات خندیدیم  اونجا که میریم دیکه نمیذاری محمد بخوابه محمدم از مدرسه اومده بود خسته اخرم نذاشتی بخوابه همین که دراز میکشید میخواستی باهاش کشتی بگیری وقتی هم که میرفت تو اتاق میرفتی محکم در میزدی خلاصه خیلی شیطونی کردی و محمدم دوست داره و باهات کلی بازی کرد منم هر دوتای شما رو اندازهی دنیا دوست دارم  وقتی از خونه مامان برگشتیم  خوابیدیم و نصف شب دیدم بیدار شدی و دست بهت زدم دیدم گل پسرم تب داره ساعت  دونیم بود بهت استامینوفن دادم تا ساعت چهارم بیدار بودم تا تبت اومد پایین و بعد خوابیدم صبح هم بیدار شدی تب داش...
17 آذر 1393

بدون عنوان

گل شادی  مال تو خنده ی دنیا مال تو هرچی خوشبختی  تو دنیاست همه یک جا مال تو کار و کار کار مال ما تلاش و کوشش مال ما تا شما گلهارو داریم چه خوش احوال ما الهی که روزای عمرتون افتابی باشه شب های سرد و سیاه بگذره مهتابی بشه خنده های شما عطرو بوی نارنج داره الهی که اسمون قلبتون ابی شه هرچی خوبی مال تو مهرو محبت مال تو هستی ما همیشه تا بینهایت مال تو خنده های شیرینت حرفای زیبات مال ما برق شادی و رضایت توی چشمات مال ما دل ما خونه ی تو هرچی که داریم مال تو نگین چشمای ما تولد هر سال تو الهی تو زندگی همیشه خندون ...
14 آذر 1393

مهدیار و سارا کوچولو ناز

عزیزم اقا پسری نازم خیلی دختر خاله نازشو دوست داره تازه وقتی که میخوام بخوابونمت و تکون نخوری یا بلند نشی بهت میگم سارا کوچولو نازت میکنم و بازیت میگیرم تو هم باورت میشه و دستاتو مشت میکنی  و فکر میکنی سارا شدی الهی من فدای هر دوتاتون بشم  عزیز دل مامان به خاطر مسایل امیتی نمی ذاریم نزدیک سارا بشی زیاد چون خیلی دوستانه نزدیک میشی و بعد وقتی بهت اعتماد میکنیم می خوای ساراروبزنی  چند تا از عکسای شما و دختر خاله نازتو میذارم ...
11 آذر 1393

اقا موشــــــــــه خونه ما

سلام به همه دوست های خوبمون  وااااااااااااااااااااااااای تازهگی ها تو خونمون یه اقا موشه اومده خیلی شیطونه از دستش نمیدونیم  چه کار کنم یه جاهای خطرناکی میریه ما هم تمام وسایل خونه رو  جمع کردیم دیگه خسته شدم همه جا بهم میریزه یه موقع هایی میخندیم از دستش یه موقعهایی دعواش میکنیم  دیگه همین دوتا کار از دستمون بر میاد بابا رسول که میگه بهت هیچ چیزی نگم ولی من طاقت نمیارم یه وقتایی اعصابمو  خورد میکنی مثلا روتختی رو به هم میزنی بالای میز ارایش میری  پلاستیک زباله های تو گازو بیرون میریزی  اون در زیر اجاق گازو منم به زور باز میکنم نمیدونم والااااااااااااااااااا از دست این وروجک میری رو مب...
10 آذر 1393

مهدیار 23ماهه شده

الهی مامان فدات بشه گل پسرم دیگه کم کم داره اقامی شه عزیزم 23ماهگیت مبارک گل پسری هنوز  قشنگ حرف نمیزنی همون چندتا کلمه قبلو میگی مدام .تازه اگه چیزی نخوای میگی نه مثلا میگم به میخوای اگه نخوای میگی نه  کلمه هایی که میگی ممه (پسونک)بیده(بده)به(ابه)ماما(مامان)بابا  بوف (غذا)اوغ (دوغ) ....وقتی داری نقاشی میکنی میگم چی میکشی میگی گل گل تو خونه مدام با خودت حرف میزنی ولی نمیدونم چی میگی مامان امنه میگه چون میخوای به صحبت بیای انقدر سرو صدا میکنی .عزیز دلم غذا خوردنت هم بهتر شده شیر خشکتم دیگه از این ماه نمیدم به دستور دکترت الان شیر پاستوریزه میخوری .گل پسر مامان همدم من شب که بابا میاد ...
3 آذر 1393

مادرانه ای برای مهدیار

تا عشق امد دردم اسان شد خداراشکر مادر شدم او پاره ی جان شد خداراشکر من باغبان تازه کاری بودم اما او یک غنچه زیبا وخندان شد خدارا شکر او امد و باران رحمت با خودش اورد گلخانه ماهم گلستان شد خدارا شکر سنگ صبورم نور چشمم میوه ی قلبم لبخند زد جانم غزلخوان شد خدارا شکر مادرشدن یک امتهان سخت و شیرین است دلواپسی هایم دو چندان شد خدارا شکر ...
30 آبان 1393